جدول جو
جدول جو

معنی تازه وارد - جستجوی لغت در جدول جو

تازه وارد
کسی که تازه به جایی وارد شده، کنایه از بی تجربه
تصویری از تازه وارد
تصویر تازه وارد
فرهنگ فارسی عمید
تازه وارد
(زَ / زِ رِ)
کسی که تازه ورود کرده باشد و بتازگی آمده باشد. (ناظم الاطباء). جدیدالورود
لغت نامه دهخدا
تازه وارد
نو رسیده نو رس کسی که تازه ورود کرده باشد بتازگی آمده جدید الورود
فرهنگ لغت هوشیار
تازه وارد
((~. رِ))
غریب، ناشناس
تصویری از تازه وارد
تصویر تازه وارد
فرهنگ فارسی معین
تازه وارد
نورسیده، جدیدالورود، ناآشنا، ناوارد، کم تجربه، بی اطلاع
متضاد: کهنه کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تازه کار
تصویر تازه کار
کسی که تازه کاری را یاد گرفته، کم تجربه
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ)
تازه کردن کار باغ و جز آن. (آنندراج). نوسازی. تجدید کردن چیزی:
کند داغ کهن را تازه کاری
عجب فصلیست فصل نوبهاران.
باقر کاشی (از آنندراج).
بیا تا دگر تازه کاری کنیم
رخ عیش را غازه کاری کنیم.
ظهوری (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
کسی که تازه کاری را شروع کرده و هنوز آنرا درست نیاموخته است. (فرهنگ نظام). کارنادیده. کم تجربه. مبتدی. مقابل کهنه کار. ناآزموده. نوآموز در صنعت. کسی که بنوی چیزی را آموخته یا بدان پرداخته. ناشی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تازه کاری
تصویر تازه کاری
تازه کردن کاری نو سازی تجدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه کار
تصویر تازه کار
کم تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه کار
تصویر تازه کار
مبتدی
فرهنگ واژه فارسی سره
بی تجربگی، ناآزمودگی، ناشیگری، نوپیشگی
متضاد: کهنه کاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی تجربه، تازه چرخ، خام، کارآموز، مبتدی، ناآزموده، ناشی، نوپیشه، نوچه
متضاد: کهنه کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تره بار، محصول تازه چیده شده
فرهنگ گویش مازندرانی